بیتا جونبیتا جون، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
هستی جونهستی جون، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

بی همتا

بیتا جون ۱۲ ساله ☺️

زنــــــگ انشا

1390/10/19 0:37
1,448 بازدید
اشتراک گذاری

صبح يك روز سرد پائيزي روزي از روز هاي اول سال 
بچه ها در كلاس جنگل سبز جمع بودند دور هم خوشحال 
بچه ها غرق گفتگو بودند بازهم در كلاس غوغا بود 
هريكي برگ كوچكي در دست! باز انگار زنگ انشاءبود 

تا معلم ز گرد راه رسيد گفت با چهره اي پر از خنده 
باز موضوع تازه اي داريم آرزوي شما در آينده 
شبنم از روي برگ گل برخواست گفت ميخواهم آفتاب شوم 
ذره ذره به آسمان بروم ابر باشم دوباره آب شوم 

دانه آرام بر زمين غلتيد رفت و انشاي كوچكش را خواند 
گفت باغي بزرگ خواهم شد تا ابد سبز سبز خواهم ماند 
غنچه هم گفت گرچه دل تنگم مثل لبخند باز خواهم شد 
با نسيم بهار و بلبل باغ گرم راز و نياز خواهم شد 

جوجه گنجشك گفت ميخواهم فارغ از سنگ بچه ها باشم 
روي هر شاخه جيك جيك كنم در دل آسمان رها باشم 
جوجه كوچك پرستو گفت: كاش با باد رهسپار شوم 
تا افق هاي دور كوچ كنم باز پيغمبر بهار شوم 

جوجه هاي كبوتران گفتند: كاش ميشد كنار هم باشيم 
زنگ تفريح را كه پنجره زد باز هم در كلاس غوغا شد 
هريك از بچه ها بسويي رفت ومعلم دوباره تنها شد 
با خودش زير لب چنين ميگفت: آرزوهايتان چه رنگين است 

كاش روزي به كام خود برسيد! بچه ها آرزوي من اين ست 



"زنده ياد قيصرامين پور"
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامان زهره
19 دی 90 11:02
سلام. صبح زمستونی اتان بخیر . شعر خیلی قشنگی را انتخاب کرده بودی.
مامان زهره
20 دی 90 10:04
سلام. روز خوش
مامان زهره
25 دی 90 9:28
سلام. مامان بیتا . خوبین . به رسم ادب سر زدیم.
مامان پریسا
26 دی 90 11:56
سلام مامان بیتا . چه انتخاب زیبایی. امیدوارم سلامت باشید.
مامان امیر علی
26 دی 90 16:39
سلام ممنون از یاداوری شما .حتما .
عباسی
27 دی 90 23:11
سلام شعرهای قیصر فوق العاده دلنشین وبا معنا هستند.. ممنون برای این انتخاب خوبتون به بیتا جان سلام برسونید
مامان زهره
28 دی 90 9:30
سلام. عاشق زنگ انشاء بودم. به کمتر از بیست راضی نمی شدم. هنوز هم که هنوزه برای بچه مدرسه ای ها انشاء می نویسم. دفترچه هایم را هم نگه داشته ام


از نوع خاطره نویسی شما معلومه که انشای خوبی دارید.موفق باشید
مامان آیلا
29 دی 90 9:09
دستتون درد نکنه خیلی عالی و زیبا و لطیف بود


خواهش میکنم قابلی نداشت
بابای حسین کوچولو
30 دی 90 1:39
سلام . ازاینکه به ما سرزدید وبه دیدن نمایشگاهتون دعوتم کردید ممنونم . متاسفانه به علت بعد مسافت معذورم ولی اگه خبراشو تو وب بزارید حتما دنبال میکنم . بیتا خانومتنم خیلی بامزه است . خدا حفظش کنه . یا حق
مامان زهره
1 بهمن 90 9:09
سلام. می خواستم در آلبوم عکسی که مربوط به زمستون بود نظر بذارم. اما امکانش نبود. می خواستم بگم یه کم عجله کردی. دندون روی جیگر می گذاشتی.دیدی برف اومد.
مامان زهره
1 بهمن 90 9:09
حالا ما بیاییم نمایشگاه با تخفیف حساب می کنین؟!


حتما
ك-دارابي
3 بهمن 90 16:46
سلام ممنون از اظهار لطفتون در وبلاگ دخترم نيكادل من پدر نيكادل بابت شعرها و مضامين و عكسهاي زيبايي كه در وب دختر خوشگلتون به يادگار گذاشتيد به شما تبريك مي گم اميدوارم در كنار خانواده هميشه سالم و خوشبخت باشيد .
مامان پریاگلی
10 بهمن 90 19:21
بهار و تابستون،پاییز و زمستون حکایت عمر و آرزوهای ماست انشاالله که تو لحظه لحظه ی زندگی موفق باشین و از ذره ذره ی باغ عمرتون شادی و خرمی برداشت کنین


ممنون عزیزم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بی همتا می باشد