بیتا جونبیتا جون، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
هستی جونهستی جون، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

بی همتا

بیتا جون ۱۲ ساله ☺️

شعر هایی که بیتا در این چندروز یاد گرفته

    شير تا بخواي مفيده     مانند برف سفيده   كامل تر از اين غذا   كسی تا به حال نديده   شير بخوريم سير مي شيم   قوي مثل شير مي شيم       هر روز اگه بنوشيم      هيچ وقت مريض نمي شيم   تو حوض خونه ما ماهيهاي رنگارنگ بالا   و پايين مي رن با پولکاي قشنگ کلاغه تا مي بينه کنار حوض مي شينه مي خواد ماهي یگيره ماهيا تا مي بينن به زير آبها ميرن کلاغ شيطون مي شه ز...
9 مهر 1392

زنــــــگ انشا

صبح يك روز سرد پائيزي روزي از روز هاي اول سال   بچه ها در كلاس جنگل سبز جمع بودند دور هم خوشحال   بچه ها غرق گفتگو بودند بازهم در كلاس غوغا بود   هريكي برگ كوچكي در دست! باز انگار زنگ انشاءبود   تا معلم ز گرد راه رسيد گفت با چهره اي پر از خنده   باز موضوع تازه اي داريم آرزوي شما در آينده   شبنم از روي برگ گل برخواست گفت ميخواهم آفتاب شوم   ذره ذره به آسمان بروم ابر باشم دوباره آب شوم   دانه آرام بر زمين غلتيد رفت و انشاي كوچكش را خواند   گفت باغي بزرگ خواهم شد تا ابد سبز سبز خواهم ماند   غنچه هم گفت گرچه دل تنگم مثل لبخند باز خواهم شد   با نسي...
19 دی 1390

مادر

گویند مرا چو زاد مادر، پستان به دهان گرفتن آموخت   شب ها بر گاهواره ی من بيدار نشست و خفتن آموخت   دستم بگرفت و پا به پا برد تا شيوه ی راه رفتن آموخت   یک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن آموخت   لبخند نهاد بر لب من بر غنچه ی گل شکفتن آموخت   پس هستی من ز هستی اوست تا هستم وهست دارمش دوست ایرج میرزا ...
27 آذر 1390

مورچه و دوستش

مورچه داره می بافه با نخ زرد و یشمی برای دوستِ خوبش یه شالِ گرمِ پشمی   ریخته کنارِ دستش صد تا کلافِ کاموا مورچه می گه: «خدایا! تموم می شه تا فردا؟»   زرافه دوستِ مورچه فردا می شه سه سالش هر چی براش می بافه تموم نمی شه شا لش ...
26 آذر 1390

خروس

من که به این قشنگی ام با پر وبال رنگی ام یکه خروس جنگی ام قوقولی قوقو       ببین ببین تاج وسرم ببین ببین بال و پرم این قدوبالا را برم قوقولی قوقو منم خروس خوش صدا همیشه بانگ من به پا ببین مرا ببین مرا قوقولی وقوقو دهم همیشه آب و دان به مرغ و جوجه ها نشان منم خروس مهربان قوقولی قوقو ...
17 آذر 1390

بدون عنوان

حسني بي دندون شده زار و پريشون شده بي احتياطي كرده حالا پشيمون شده با دندوناش شكسته بادوم سخت و پسته هي جويده شكلات مك زده به ابنبات قندون و خالي كرده واي كه چه كاري كرده دونه به دونه دندوناش خراب شدن يواش يواش تا خونه همسايه ها ميره صداي گريه هاش!     ...
6 مهر 1390

پاییز

پاييزه پاييزه برگ از درخت مي ريزه هوا شده كمي سرد روي زمين پر از برگ   ابر سياه و سفيد رو آسمان را پوشيد دسته دسته كلاغها مي روند به سوي باغها همه مي گن به يك بار غار و غار و غار و غار از تو کتاب فصلها پاییز خانوم بیدار شد چارقدشو سرش کرد مشغول کار و بار شد دوید میون باغو گرما رو جابه جا کرد باد سرد شیطونو راهی کوچه ها کرد با دستای جادوییش درختارو جادو کرد همه برگهای باغو با حوصله جارو کرد کلاغارو خبرکرد قارو قار و قار بخونن اومدن سرمارو همه دیگه بدونن ابرا رو زود فرستاد تا که بباره بارون اونوقت صدای پاییز پیچید تو گوش ناودون ...
31 شهريور 1390

حواس پنجگانه

من گلها را می بینم، حس بینایی دارم من گلها را می بویم، حس بویایی دارم می شنوم صدا را، پس شنوایی دارم می چشم مزه ها را، حس چشایی دارم با دست کنم لمس، نرمی، گرمی، سرما را حس لامسه دارم، شکر می کنم خدا را
24 شهريور 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بی همتا می باشد