بیتا جونبیتا جون، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
هستی جونهستی جون، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

بی همتا

بیتا جون ۱۲ ساله ☺️

سلام بر تو، كه پيش از آمدن در آرزوى تو بوديم، و پيش از رفتن از انديشه فراقت محزونيم.

خدايا اى كسى كه در برابر احسان به خلق مزد نمى‏خواهى، و اى كسى كه از بخشش پشيمان نمى‏شوى، و اى كسى كه مزد بنده خود را افزون از عمل مى‏بخشى و برابر نمى‏دهى، نعمتت بى‏سابقه استحقاق، و عفوت به آئين تفضل، و عقوبتت عدل، و قضايت خير است اگر عطا كنى عطايت را به منت آلوده نمى‏سازى، و اگر منع كنى منعت از روى ستم نيست. هر كه ترا شكر گزارد جزاى شكر مى‏دهى، و حال آنكه تو خود او را به شكر ملهم ساخته‏اى و هر كه سپاس ترا بجا آورد پاداش مى‏بخشى در صورتى كه تو خود سپاس به او آموخته‏اى، پرده مى‏پوشى بر آنكه اگر مى‏خواستى او را رسوا مى‏ساختى، و بخشش مى‏كنى بر كسى كه اگر مى‏خواستى از او دريغ مى‏دا...
17 مرداد 1392

در اولین روز گرم تابستان برای بی همتایم

  وقتی لبخند دنبال جایی برای نشستن می گردد            آرزو می کنم لبانت آن نزدیکی باشد!   در و دیوار دنیا رنگی است؛ رنگ عشق... خدا جهان را رنگ كرده است؛ رنگ عشق... و این رنگ همیشه تازه است و هرگز خشک نخواهد شد. از هر طرف که بگذری، لباست به گوشه‌ای خواهد گرفت و رنگی خواهی شد... اما کاش چندان هم محتاط نباشی؛ شاد باش و بی‌پروا بگذر، که خدا کسی را بیشتر دوست دارد که لباسش رنگی‌تر است...     درانتهای حیات ما بدین سنجیده نخواهیم شدکه: چه مدرک دانشگاهی دریافت کرده ایم چه مقدارازمادیات دنیابرای خوداندوخته ایم چه کارهای بزرگی انجام داد...
1 تير 1392

به مناسبت روز مادر

و هنگامی که همسر عمران گفت: پروردگارا! من آن‌چه در شکمم هست را برای تو نذر می‌کنم تا آزادشده‌ی تو باشد، پس از من بپذیر، که تو شنوا و دانایی... پس پروردگارش او را – به بهترین وجه- پذیرفت و –به بهترین وجه- پرورش داد... بچه‌ی توی شکمش را برای خدا نذر کرده بود. گفته بود:  انّی نذرتُ لک ما فی بطنی محرّراً .  گفته بود من برای تو آزادش می‌کنم، برای بندگی تو. که فقط خدمتِ تو را بکند. همیشه وقتی از کنارِ این آیه می‌گذرم صلابت و صداقت کلمات مادرِ مریم  (س)  لبریزم می‌کند. از خدا خواسته بود نذرش را قبول کند. خدا امّا نذر مادر را نه، خودِ مریم را قبول کرده بود؛ آن هم به بهترین وجه؛&...
9 ارديبهشت 1392

نرم نرمک می رسد اینک بهار...

بوی باران بوی سبزه بوی خاک شاخه های شسته، باران خورده، پاک  آسمان آبی و ابر سپید برگهای سبز بید عطر نرگس رقص باد نغمه شوق پرستو های شاد خلوت گرم کبوترهای مست  نرم نرمک می رسد اینک بهار خوش به حال روزگار خوش به حال چشمه ها و دشت ها خوش به حال دانه ها و سبزه ها خوش به حال غنچه های نیمه باز خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز خوش به حال جام لبریز از شراب خوش به حال آفتاب ای دل من گرچه در این روزگار جامه رنگین نمی پوشی به کام باده رنگین نمی نوشی ز جام نقل و سبزه در میان سفره نیست جامت از آن می که می باید تهی است ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب ای دریغ از ما ا...
23 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بی همتا می باشد